سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی بی گل
 
قالب وبلاگ
قند عسل های بی بی

سال گذشته تقریبا همین موقع ها بود ثبت نام کردم برا مسابقه وبلاگ نویسی

بعدم یه وبلاگ زدمو کلی روش کار کردم اما از بخت بد درست همون روزایی که نظارت میشد هی این قالب وبلاگه میپرید مجبور میشدم برم عوضش کنم

اخر سر بیخیال شدم گفتم باداباد بالاخره هرچی شد شد دیگه

خلاصه گذشتو دیدیم خبری نشد از اعلام جوایز کلی خورد تو پرمون که ای اقا بیکاری میری اصلا وبلاگ نویسی برا اینا که اصلا ارزش به کارت نمیذارن

عامو بچسب به کار خودت

دوباره همین چند وقت پیش اس اومد رو گوشیم از کانون عترت که مسابقه هست .توی دلم گفتم حالا اون قبلیو که شرکت کردم چی بهم دادید که این یکی روشرکت کنم برو باباا دلد خوشه

دیشب یکی دوستای گرام که مثه من ثبت نام کرده بودن برا وبلاگ نویسی زنگ زد حالو احوال بعدم برنامه کلاسیشو بام چک کرد موقع خدافظی گفت راستی بی بی از دانشگاه بهت زنگ زدن؟؟

مثه این برق گرفته ها گفتم نه مگه مشروط شدم که بهم زنگ بزنن

گفت نه منظورم از کانون عترته

پاک گیجم کرده بود گفتم نه برا چی زنگ بزنن گفت اخه به من زنگ زدن

گفتم اخه عسیس من  به تو زنگ زدن چه ربطی داشت به من

گفت اخه پرسید خانوم بی بی گل رو میشناسید گفتم اره اونم گفته به تو خبر بدم برنده جایزه نقدی شدن

منو میگی چهارشاخ شدم که نه بابا راست میگی یعنی من برنده شدم اول ذوق کردم کلی جیغو هوار پشت تلفن بعد گفتم مریم اخه فکر میکنی چی بدن  فوقش خیلی بدن یه کارت هدیه 10یا 20تومنی برا همین گفتن نقدی

خلاصه مکالمه ما تموم شدو قرار شد با هم بعد کلاس ساعت اول بریم کانون

امروز بعد از تموم شدن کلاس ساعت اول رفتیم ساختمون اداری طقبه سوم دفتر کانون عترت برادران

ای بابا در که بسته اس چیکار کنیم مریم ای بابا بیا بریم از کانون عترت خواهران بپرسیم اقای ولی کجان

توی همین هیری ویری یکی این خدمتگزارا میپرسید با کی کارد دارید گفتیم اقای ولی

گفت صبح تالاکه من ندیدمش اینجا میخاد بره فولاد شهر نمیدونم فریدونشهر

خلاصه نفهمیدم درست

وقتی فهمید ما برنده شدیم هی دورو برمون میپلکید گفت خب زنگش بزنید گفتیم شماره نداریم دست کرد جیبشو یه دفترچه دراوردو شروع کرد به گشتن  یهو گفت آاآآها ااینه هاش بیا بگیر ببین تو ساختمانه یا رفته

هی پابه پا میشد دور ما به مریم گفتم مریم این میگرده دنبال انعام ایناها گفت بیا بریم ولش کن و شروع کرد به گرفتن شماره اقای ولی

از بخت خوبمون گفت توی ساختمانه و الان میادش دوباره اون اقا پیرمرده اومد سمتمون و گفت چیشد گفتیم که گفتن دارن میان بالا گفت خب الان دیگه پیداش میشه و رفت

به مریم گفتم بیا بریم برد توی راهرو رو بیا نگا کنیم رفتیم سمت برد یهو به هم گفتیم ع اسامی رو زدن

مثه این چیز ندیده ها میخ برد شده بودیم بالاسر یکی برگه ها رو خوندم گفتم بابا نوشته ویژه کارکنان به منو تو چیزی نمیدن که یه باره مریم اسم خودشو پیدا کرد

اون شده بود منتخب من شده بودم نفر سوم اون ثلث دو سکه و من ثلث یک سکه رو برده بودم

مبلغی معادل 197000 تومن برده بودم باورم نمیشد گفتم بابا این 19 تومنه بعد میگفتم نه 190تومنه اخه مگه میشه داشتم شاخ درمیاوردم

به مریم گفتم خب اینا رندش میکنن و 200 میدن از تورو هم همینطور اما وقتی اقای ولی اومدو از ما امضاهامونو گرفت رفتیم سمت عابر بانک طبقه پایین دیدیم به تازه بهش مالیاتم خورد 197 من شد 175تومننکته بینیعنی چی؟

اما خب دندون اسب پیشکشی رو که نمیشمرن تازشم اینقدر باحال پرداخت کرد کلی هم بهمون تبریک گفتمؤدبتبسم

خلوصه ی مطلب اینکه بعد این چند وقت اعصاب خوردی و کم پولی به جهت شهریه دانشگاه یه مقداری روحمان تازه گردید


[ چهارشنبه 90/11/26 ] [ 4:14 عصر ] [ بی بی گل ] [ دُر فشانی () ]
VID-20140424-WA0001.mp4
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

صفحات دیگر
امکانات وب


بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 30
کل بازدیدها: 122342